دل با یار و سر به کار
رنگ فیروزهای حوض
بازی نور تابستان روی قالی لاکی
بوی نامعلوم گلهای آهاری
طعم گسِ به ژاپنی
صدای پاواروتی
تصویر هزاردستان، حس درد مشترک، غم پری، خشم سگ کشی و قاب ضیافت و …
کودکی میترا به دوختن لباس عروسک نگذشت. او را پیدا میکردند هنگام نقاشی روی دیوار پشت درب اتاقها، انتهای باغی پر از گل و میوه مشغول گِل بازی و آفریدن اشکالی عجیب و گاهی بالای پشت بام دنبال پروانهها.
با خودش حرف میزد. داستان میگفت، داستان خودش را و میخندید و میخندید و میخندید.
میگفتند میترا روی ابرها زندگی میکند، پایش روی زمین نیست.
دوران تحصیل تا دبیرستان به سختی گذشت. تمام جای سفید کتابهای مدرسه پر بود از نقش و نگارهای مقطع و گاهی به هم پیوسته. کم کم کلمات پیدا شدند. کنار هم مینشستند و مفهومی عمیق داشتند. مدتی بعد کلمات موزون شدند. شعرگونه ولی این تمام حس میترا نبود. همنشینی تصویر و موسیقی بر ذهنش تاثیری عجیب گذاشته بود. رهایش نمیکرد. حتی در خواب.
صبحی بیدار شد و نوشت همه آنچه را که دیده بود. خانهای نزدیک دریا، خیلی نزدیک و نگاهی که تا بالاتر از خورشید میرفت. تصاویر گنگ خواب دیدهاش را مینوشت و به آنها جان میداد. او همراه نوشتن تکه تکه داستان، چشمانش را میبست و تصویر متحرک میدید.
پستچی نامه آورد. میترا دانشگاه قبول شد. شروع یک راه جدی. ولی او بلد بود چطور همه چیز را عجیب ببیند. برای تلطیف کردن این راه که ورود به اجتماع بود همزمان شروع به آموختن علم پرده نقرهای کرد که میتوانست در آن رویاهایش را متحرک سازد. ۴ سال بیخوابی، ۴ سال نوشتن، ۴ سال خواندن و فیلم دیدن.
میترا بعد از این زمان به اندازه ۸ سال بزرگتر شده بود ولی هنوز روی ابرها بود و پاهایش به زمین نرسیده بود.
دستیاریِ حرفهای، که عاشقش بود. صبر، صبر و صبر
نوشتن برای به تصویر کشیدن. تمرین، تمرین و تمرین
کارگردانی برای جان دادن به کلمات. تلاش، تلاش و تلاش
و بالاخره نتیجه داد. نارسیس جای میترا تقدیر شد. ایلیا جای میترا جایزه گرفت. دخترک بالاتر از خورشید از خانه نزدیک دریا به جشنواره فیلم فجر رفت. هلال لاژورد جای میترا درخشید. هکر جای میترا بهترینِ سال شد. حامد سر به مهر جای میترا قلم طلایی را گرفت. و همه چیز با زمان صفر دوباره شروع شد.
اما این بار رنگها در تصویر نبودند. نقش شده بودند روی پارچههای جان گرفته با روح و دستان میترا. تن پوش عشق. عشق به ایران و تاریخ، تمدن و فرهنگش.
هورشید، کاتبی و شهپر جای میترا طراح برگزیده شدند. طُره، تن پوش تنها زن دیپلمات ارشد جهان شد و خبرش تمام دنیا را درنوردید. این، اوج لحظه لذت از ۲۱ سال تلاش مداوم، مطالعه و خستگیها بود.
وضعیت سختتر شد چون نگاهها و تفکرات به میترا سخت گیرانهتر شد. او باید قدمهایش را حساب شدهتر بر میداشت تا بتواند این همه اعتبار و اعتماد را حفظ کند.
میترا دعوت شد برای داوری جشنوارههای مد و لباس و این، وظیفهاش را سنگینتر میکرد ولی تمام مدت ۶ سال داوری جشنوارهها، وجدان بر قضاوتش حکمفرما بود.
او برای انتقال تجربهاش، حاصل ۲۳ سال کار حرفهای کردن در حوزه تصویر، موسیقی و طراحی لباس را در یک سیلابس آموزشی بنام طراحی لباس با مهارت تجسم خلاق جمع کرد و شروع به تدریس نمود. میترا و هنرآموزانش چنان بهم پیوند میخورند که سالهای سال کنار هم هستند. حتی بعد از اتمام دورههای آموزشی و این حس خوشایندیست که به او انگیزه ادامه میدهد.
زندگی و کارِ بهم گِره خورده میترا به این سرعت که خواندین و با این حس دلنشین که در روحتان شکل گرفته پیش نمیرفت. او در طول این ۲۶ سال که حرفه هنر را انتخاب کرد بسیار دید و شنید ناملایمتها، نامردیها، حرفهای جور واجور، طرد شدن از گروهها به دلیل همرنگ نشدن با جماعت، رد صلاحیت شدن آثارش به دلیل زدوبند نکردن و… که هنوز هم ادامه دارد.
ولی با این حال که روحش در هر برهه زمانی آسیب دید، نا امید نشد و یادگرفت که برنده همیشه تنهاست و همه وقت و همه کس موافق نیستند. این بزرگترین درس زندگیاش بود که او را آسوده و فراخ بال کرده برای ادامه آهسته و پیوسته در کمال آرامش. چون میترا همچنان روی ابرها زندگی می کند با این حال که اکنون پاهایش روی زمین است و هنوز در قید حیات.
میترا تمجیدی
هنرمند مستقل
۸ اسفند ۱۳۹۸